• تـازه هـا
  • آموزش قرآن
  • پربازدید

تفسیر سوره مبارکه قمر

    تفسیر سوره مبارکه قمر - استاد دکتر
بیشتر...

تاریخ قرآن (سیر تدوین قرآن)

تاريخ قرآن، دو معنى دارد . نخست به عنوان يكى از علوم قرآنى

بیشتر...

شرح خطبه 106 نهج البلاغه

    شرح خطبه 106 نهج البلاغه - استاد دکتر
بیشتر...

دیدار معلم بزرگ

شرح آیات 65 تا 70 سوره مبارکه کهف

65فَوَجَدا عَبْداً مِنْ

بیشتر...

دوچیز خیلی مهم در دستگاه سیدالشهدا علیه السلام،

دریافت فایل

حجم: 1 MB

زمان: 6 دقیقه

بیشتر...

آمار بازدید

-
بازدید امروز
بازدید دیروز
کل بازدیدها
2611
16251
144050779
امروز پنج شنبه, 22 آذر 1403
اوقات شرعی

تجزیه گران و التقاطى ها!

شرح آیات 85 لغایت 91 سوره مبارکه حجر

85وَ ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما إِلاّ بِالْحَقِّ وَ إِنَّ السّاعَةَلَآتِیَةٌ فَاصْفَحِ الصَّفْحَ الْجَمِیلَ

86إِنَّ رَبَّکَ هُوَ الْخَلاّقُ الْعَلِیمُ

87وَ لَقَدْ آتَیْناکَ سَبْعاً مِنَ الْمَثانِی وَ الْقُرْآنَ الْعَظِیمَ

88لا تَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ إِلى ما مَتَّعْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْهُمْ وَ لاتَحْزَنْ عَلَیْهِمْوَ اخْفِضْ جَناحَکَ لِلْمُؤْمِنِینَ

89وَ قُلْ إِنِّی أَنَا النَّذِیرُ الْمُبِینُ

90کَما أَنْزَلْنا عَلَى الْمُقْتَسِمِینَ

91الَّذِینَ جَعَلُوا الْقُرْآنَ عِضِینَ

ترجمه:

85 ـ ما آسمان ها و زمین و آنچه میان آن دو است را، جز به حق نیافریدیم; و ساعت موعود [= قیامت] قطعاً فرا خواهد رسید، پس، از آنها به طرز شایسته اى صرف نظر کن.

86 ـ به یقین پروردگار تو، آفریننده آگاه است.

87 ـ ما به تو سوره حمد و قرآن عظیم دادیم.

88 ـ (بنابراین) هرگز چشم خود را به نعمتهاى (مادى) که به گروههائى از آنها [= کفّار]دادیم، میفکن، و به خاطر آنچه آنها دارند، غمگین مباش; و بال (عطوفت) خود را براى مؤمنین فرود آر.

89 ـ و بگو: «من انذار کننده آشکارم»!.

90 ـ (ما بر آنها عذابى مى فرستیم) همان گونه که بر تجزیه گران (آیات الهى) فرستادیم.

91 ـ همانها که قرآن را تقسیم کردند (آنچه را به سودشان بود پذیرفتند، و آنچه بر خلاف هوسهایشان بود ترک نمودند).

تفسیر:

تجزیه گران و التقاطى ها!

از آنجا که گرفتارى همیشگى انسان، به خاطر نداشتن یک ایدئولوژى و عقیده صحیح و خلاصه، پاى بند نبودن به مبدأ و معاد است، پس از شرح حالات اقوامى همچون، قوم لوط، قوم شعیب و صالح که گرفتار آن همه بلا شدند، به مسأله «توحید» و «معاد» باز مى گردد و در یک آیه به هر دو اشاره کرده، مى فرماید: «ما آسمانها و زمین و آنچه میان آن دو است را جز به حق نیافریدیم» (وَ ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما إِلاّ بِالْحَقِّ).

هم نظام حاکم بر آنها حق است و حساب شده، و هم هدف آفرینش آنها حق است، و به همین دلیل این نظم شگرف و آفرینش دقیق و منظم، دلیل روشنى است بر آفریدگار دانا و توانائى که او هم حق است، بلکه حقیقت حق اوست، و هر حقى تا آنجا حق است که با وجود بى پایانش هماهنگ است، و هر چه جز او است و با او پیوندى ندارد، باطل و بیهوده است.

این، در مورد توحید، سپس در رابطه با معاد مى گوید: «ساعت موعود سرانجام به طور مسلّم خواهد آمد» (وَ إِنَّ السّاعَةَ لَآتِیَةٌ).

و اگر دیر آید، عاقبت بیاید.

بعید نیست: جمله اول، به منزله دلیلى بر جمله دوم بوده باشد; چرا که حق

بودن این جهان پهناور، در صورتى خواهد بود که، تنها براى این چند روز زندگى مملوّ از ناراحتیها آفریده نشده باشد، بلکه هدفى عالى تر که بتواند این آفرینش بزرگ را توجیه کند، در نظر باشد.

بنابراین، حق بودن آفرینش آسمان و زمین و عالم هستى، خود دلیلى است بر این که: رستاخیزى در پیش خواهیم داشت و گرنه آفرینش، بیهوده بود. (دقت کنید).

و به دنبال آن، به پیامبرش دستور مى دهد: در برابر لجاجت، نادانیها، تعصبها، کارشکنى ها و مخالفتهاى سرسختانه آنان، ملایمت و محبت نشان ده، و «از گناهان آنها صرف نظر کن، و آنها را ببخش، بخششى زیبا که حتى توأم با ملامت نباشد» (فَاصْفَحِ الصَّفْحَ الْجَمِیلَ).

زیرا تو با داشتن دلیل روشن در راه دعوت و رسالتى که به آن مأمورى، براى تحکیم پایه هاى مبدأ و معاد در قلوب مردم، نیازى به خشونت ندارى، چرا که منطق و عقل، با توست.

به علاوه، خشونت در برابر جاهلان، غالباً موجب افزایش خشونت و تعصب آنهاست.

«صَفْح» به معنى روى هر چیزى است مانند صفحه صورت(1) و به همین جهت «فَاصْفَحْ» به معنى روى بگردان و صرف نظر کن آمده است.

و از آنجا که روى گرداندن از چیزى، گاهى، به خاطر بى اعتنائى و قهر کردن و مانند آنست، و گاهى، به خاطر عفو و گذشت بزرگوارانه، لذا در آیه فوق بلافاصله آن را با کلمه «جَمِیْل» (زیبا) توصیف مى کند تا معنى دوم را برساند.

در روایتى از امام علىّ بن موسى الرضا(علیه السلام) مى خوانیم که در تفسیر این آیه فرمود: اَلْعَفْوُ مِنْ غَیْرِ عِتاب: «منظور، عفو کردن خالى از مؤاخذه و سرزنش است».(2)

نظیر این حدیث از امام زین العابدین(علیه السلام) نیز نقل شده است.(3)

* * *

آیه بعد ـ به طورى که جمعى از مفسران گفته اند ـ در واقع به منزله دلیلى بر لزوم گذشت، عفو و صفح جمیل است، مى گوید: «پروردگار، آفریننده و آگاه است» (إِنَّ رَبَّکَ هُوَ الْخَلاّقُ الْعَلِیمُ).

او مى داند: همه مردم یکسان نیستند، او از اسرار درون و طبایع و میزان رشد فکرى و احساسات مختلف آنها با خبر است، نباید از همه آنها انتظار داشته باشى که یکسان باشند، بلکه باید با روحیه عفو و گذشت با آنها برخورد کنى تا تدریجاً تربیت شوند و به راه حق آیند.

البته این سخن، به آن معنى نیست که مردم در راه و روش خود و اعمالى که انجام مى دهند، مجبورند، بلکه، صرفاً اشاره به یک دستور تربیتى است که مربوط به تفاوت تفکر و استعدادها مى باشد.

ذکر این نکته، نیز لازم است که: بعضى تصور کرده اند، این دستور، مخصوص دوران زندگى پیامبر(صلى الله علیه وآله) در «مکّه» بوده است، و پس از آن که به «مدینه» هجرت نمود، و مسلمانان قدرت یافتند این دستور نسخ شد، و دستور جهاد جاى آن را گرفت.

ولى با توجه به این که: این دستور در سوره هاى «مدنى» نیز آمده (مانند سوره «بقره»، «نور»، «تغابن» و «مائده») که در بعضى به پیامبر(صلى الله علیه وآله) دستور صفح و عفو داده شده و در بعضى به مؤمنان، روشن مى شود: این یک دستور عمومى و ابدى است، و اتفاقا هیچ منافاتى با دستور جهاد ندارد، زیرا هر یک از این دو، جاى مخصوص به خود دارند، در جائى باید با عفو و گذشت پیشرفت کرد، و به هنگامى که عفو و گذشت، سبب جرأت و جسارت و سوء استفاده طرف گردد، چاره اى جز شدت عمل نیست.

* * *

پس از آن به پیامبر خود دلدارى مى دهد که از خشونت دشمنان و انبوه جمعیت آنها، و امکانات فراوان مادى که در اختیار دارند، هرگز نگران نشود; چرا که خداوند مواهبى در اختیار او گذارده که هیچ چیز با آن برابرى نمى کند مى گوید: «ما به تو سوره حمد و قرآن عظیم دادیم»! (وَ لَقَدْ آتَیْناکَ سَبْعاً مِنَ الْمَثانِی وَ الْقُرْآنَ الْعَظِیمَ).

مى دانیم «سَبْع» در لغت به معنى هفت و «مَثانِى» به معنى دوتاها است، و بیشتر مفسران و روایات، «سَبْعاً مِنَ الْمَثانِى» را کنایه از سوره «حمد» گرفته اند، زیرا سوره «حمد» بنا بر معروف، هفت آیه است و از این نظر که، به خاطر اهمیت این سوره و عظمت محتوایش، دو بار بر پیامبر(صلى الله علیه وآله) نازل گردیده، و یا این که: از دو بخش تشکیل شده (نیمى از آن، حمد و ثناى خداست و نیمى از آن، تقاضاهاى بندگان است)(4) و یا این که: دوبار در هر نماز خوانده مى شود، به این جهات، کلمه «مَثانِى» یعنى دوتاها بر آن اطلاق شده است.(5)

بعضى از مفسران نیز این احتمال را داده اند که: «سبع اشاره به هفت سوره بزرگ آغاز قرآن است، و مَثانِى کنایه از خود قرآن،، چرا که قرآن دو بار بر پیامبر(صلى الله علیه وآله) نازل شد یک بار به طور جمعى، و یک بار تدریجى و به حسب نیازها و در زمانهاى مختلف.

بنابراین، «سَبْعاً مِنَ الْمَثانِى» یعنى هفت سوره مهم، از مجموعه قرآن.

ضمناً آیه 23 سوره «زمر» را نیز شاهد بر این معنى گرفته اند: اللّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِیثِ کِتاباً مُتَشابِهاً مَثانِیَ: «خداوند همان کسى است که بهترین حدیث را نازل فرمود، کتابى که محتوایش هماهنگ و شبیه یکدیگر، کتابى که دو بار بر پیامبر (صلى الله علیه وآله) نازل گردید».

ولى تفسیر اول، صحیحتر به نظر مى رسد به خصوص این که: در روایاتى که از ائمه اهلبیت(علیهم السلام) نقل شده کراراً به همین معنى، یعنى سوره «حمد» تفسیر شده است.

«راغب» در «مفردات» اطلاق کلمه «مَثانِى» را بر قرآن از این نظر مى داند که: به طور مکرر آیات آن خوانده مى شود و همین تجدید و تکرار، آن را از دستبرد حوادث، محفوظ مى دارد.

به علاوه، حقیقت قرآن در هر زمان، تکرار و تجلى تازه اى دارد که همه اینها ایجاب مى کند، به آن مثانى گفته شود.

به هر حال، ذکر کلمه «قرآن عظیم» بعد از ذکر سوره «حمد» با این که: همه جزء قرآن است، دلیل بر اهمیت و عظمت این سوره مى باشد; چرا که بسیار مى شود جزئى از کل را به خاطر اهمیتش به طور مستقل، در برابر کل، ذکر مى کنند، و این تعبیر در ادبیات عربى و فارسى و مانند آن فراوان است.

خلاصه این که: خداوند به پیامبرش این واقعیت را بازگو مى کند که: تو داراى چنین سرمایه عظیمى هستى، سرمایه اى همچون قرآن به عظمت تمام عالم هستى، سرمایه اى که تمامش نور است و برکت، درس است و برنامه، راهنماست و راهگشا، مخصوصاً سوره حمد که چنان محتوایش عالى است که در یک لحظه کوتاه انسان را به خدا پیوند داده و روح او را در آستانش به تعظیم و تسلیم و راز و نیاز وا مى دارد.

* * *

و به دنبال بیان این موهبت بزرگ، چهار دستور مهم به پیامبر(صلى الله علیه وآله) مى دهد: نخست مى گوید: «هرگز چشم خود را به نعمتهاى مادى که به گروههائى از کفار داده ایم میفکن» (لا تَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ إِلى ما مَتَّعْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْهُمْ).(6)

این نعمتهاى مادى نه پایدارند، نه خالى از درد سر، حتى در بهترین حالاتش نگاهدارى آن سخت مشکل است، بنابراین، چیزى نیست که چشم تو را به سوى خود جلب کند، و در برابر آن موهبت بزرگ معنوى (قرآن) که خدا به تو داده است، قابل اهمیت باشد.

سپس اضافه مى کند: «هرگز به خاطر این مال و ثروت و نعمتهاى مادى که در دست آنهاست، غمگین مباش» (وَ لاتَحْزَنْ عَلَیْهِمْ).

در حقیقت، دستور اول راجع به چشم ندوختن به نعمتهاى مادى است، و دستور دوم، درباره غم نخوردن در برابر محرومیت از آنست.

این احتمال نیز در تفسیر جمله «وَ لاتَحْزَنْ عَلَیْهِمْ» داده شده است که: اگر آنها به تو ایمان نمى آورند، غمگین مباش، زیرا ارزش و لیاقتى ندارند، ولى تفسیر اول با جمله هاى قبل مناسبتر به نظر مى رسد.

به هر حال، نظیر همین مضمون در سوره «طه»، آیه 131 به طور واضحتر آمده است: وَ لاتَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ إِلى ما مَتَّعْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَیاةِ الدُّنْیا لِنَفْتِنَهُمْ فِیهِ وَ رِزْقُ رَبِّکَ خَیْرٌ وَ أَبْقى: «چشم خود را به نعمتهائى که به گروههائى از آنها داده ایم نیفکن، اینها گلهاى زندگى دنیاست (گلهائى ناپایدار که زود پژمرده و پرپر مى شوند)، اینها به خاطر آن است که مى خواهیم آنها را با آن بیازمائیم، آنچه خدا به تو روزى داده است براى تو بهتر و پایدارتر است».

دستور سومى که به پیامبر(صلى الله علیه وآله) مى دهد در زمینه تواضع و فروتنى و نرمش در برابر مؤمنان است، مى فرماید: «بالهاى خود را براى مؤمنان بگستر و پائین بیاور» (وَ اخْفِضْ جَناحَکَ لِلْمُؤْمِنِینَ).

این تعبیر، کنایه زیبائى از تواضع و محبت و ملاطفت است همان گونه که پرندگان به هنگامى که مى خواهند، نسبت به جوجه هاى خود اظهار محبت کنند آنها را زیر بال و پر خود مى گیرند، و هیجان انگیزترین صحنه عاطفى را مجسم مى سازند، آنها را در مقابل حوادث و دشمنان حفظ مى کنند، و از پراکندگى نگه مى دارند!

در حقیقت، این تعبیر کنائىِ فشرده و کوتاه، مطالب فراوانى را در خود نهفته دارد!.

ضمناً ـ ممکن است ذکر این جمله بعد از دستورات فوق، اشاره به این باشد: مبادا در مقابل کفار متنعم، به خاطر دارا بودن نعمتهاى مادى، تواضع و فروتنى کنى، بلکه تواضع و فروتنى و محبت و عواطفت را متوجه مؤمنان ساز، هر چند دستشان از مال دنیا تهى باشد.

* * *

سرانجام دستور چهارم، را به پیامبر(صلى الله علیه وآله) مى دهد و مى گوید: در برابر این افراد بى ایمان و ثروتمند، محکم بایست «و صریحاً بگو: من انذار کننده آشکارم» (وَ قُلْ إِنِّی أَنَا النَّذِیرُ الْمُبِینُ).

* * *

بگو: من به شما اعلام خطر مى کنم که: خدا فرموده عذابى بر شما فرو مى فرستیم «آن گونه که بر تقسیم کنندگان فرستادیم» (کَما أَنْزَلْنا عَلَى الْمُقْتَسِمِینَ).

* * *

«همان تقسیم کنندگانى که آیات الهى را تجزیه کردند» (الَّذِینَ جَعَلُوا الْقُرْآنَ عِضِینَ).(7)

آنچه به سودشان بود گرفتند و آنچه به زیانشان بود کنار گذاشتند.

در حقیقت به جاى این که کتاب الهى و دستوراتش رهبر و راهنماى آنها باشد، به صورت آلت دست در آوردند و آن را وسیله اى براى رسیدن به مقاصد شومشان ساختند، اگر یک کلمه به نفعشان بود، به آن چسبیدند، و اگر هزاران کلمه به زیانشان بود کنار گذاشتند!

* * *

نکته ها:

1 ـ قرآن موهبت بزرگ الهى

خدا در آیات فوق، به پیامبرش ـ به عنوان اخطار به همه مسلمانان جهان اعلام مى کند: این کتاب بزرگ آسمانى، سرمایه عظیم و بزرگى است، موهبتى است بى نظیر که در اختیار شما مسلمین قرار داده شده است، برنامه اى است جاودانى که اگر در زندگى انسانها پیاده شود دنیائى آباد، آزاد، و امن و امان، و مملوّ از معنویت خواهد ساخت.

این حقیقتى است که حتى دیگران هم به آن معترفند و معتقدند اگر مسلمانان این قرآن و معارف آن را زنده مى کردند، و به فرمانهاى آن گردن مى نهادند، آن چنان نیرومند و پیشرفته بودند که هیچ کس نمى توانست سلطه خود را بر آنها بیفکند.

این سوره حمد (سَبْعاً مِنَ الْمَثانِى) که فاتحة الکتاب و آغازگر و فهرست قرآن نامیده شده یک دوره درس زندگى است:

توجه به مبدأ بزرگى که همه جهانیان را در مسیر تکاملى پرورش مى دهد، رحمت خاص و عامش همه را فرا گرفته، توجه به دادگاه بزرگى که ایمان به آن دقیقترین کنترل را روى اعمال انسان مى گذارد.

عدم اتکاء به غیر اللّه، و عدم خضوع و تسلیم در برابر غیر او، و بالاخره گام نهادن در صراط مستقیم که نه انحراف در آن است، نه به شرق مى گراید و نه به غرب، نه به افراط و نه به تفریط، نه گمراهى در آن است و نه خشم و غضب پروردگار.

اینها مجموعه اى را تشکیل مى دهند که: پیاده شدنش در روح انسان براى ساختن یک شخصیت والا و تکامل یافته کافى است.

اما افسوس! که این سرمایه بزرگ، به دست کسانى افتاده که نه به عمق آن راه یافته اند، و نه به ارزش والاى آن، حتى گاهى، ناآگاهانى در میان آنها پیدا مى شوند که، آیاتش را رها کرده و دست نیاز به قوانین و برنامه هاى ساخت انسانهائى که خود اسیر چنگال شهواتند، و حداقل پر از نارسائى هاى فکرى هستند دراز مى کنند، و یا تعلیماتش را به «ثمن بخس» و بهاى ناچیزى مى فروشند، یا مختصر پیشرفت تمدن مادى دیگران چنان توجه آنها را به خود جلب مى کند که از آنچه خود دارند، غافل مى شوند.

مفهوم این سخن آن نیست که: ما پیشرفت مادى را نادیده بگیریم بلکه هدف این است که: همه چیز خود را در آن منحصر و محصور نسازیم، و اتفاقاً قرآن نه تنها سرچشمه پر بار و غنى از نظر معنویات است بلکه برنامه مؤثرى براى پیشرفت و رفاه مادى نیز محسوب مى شود که در آیات مناسب، در گذشته شرح داده ایم و در آینده نیز به خواست خدا خواهیم داد.

* * *

2 ـ چشم به امکانات دیگران دوختن مایه انحطاط است

بسیارند افراد تنگ نظرى که، همیشه مراقب این و آن هستند که اینها چه دارند و آنها چه دارند؟

و مرتباً وضع مادى خویش را با دیگران مقایسه مى کنند، و از کمبودهاى مادى در این مقایسه رنج مى برند هر چند آنها این امکانات را به بهاى از دست دادن ارزش انسانى و استقلال شخصیت به دست آورده باشند.

این طرز تفکر که نشانه عدم رشد کافى و احساس حقارت درونى و کمبود همت مى باشد، یکى از عوامل مؤثر عقب ماندگى در زندگى ـ حتى در زندگى مادى ـ خواهد بود.

کسى که در خود احساس شخصیت مى کند به جاى این که: گرفتار چنین مقایسه زشت و رنج آورى شود، نیروى فکرى و جسمانى خویش را در راه رشد و ترقى خویشتن به کار مى گیرد، و به خود مى گوید: من چیزى از دیگران کمتر ندارم و دلیلى ندارد که: نتوانم از آنها پیشرفت بیشترى کنم; من چرا چشم به مال و مقام آنها بدوزم من خودم بهتر و بیشتر، تولید مى کنم.

اصلاً زندگى مادى هدف و همت او نیست، او آن را مى خواهد اما تا آنجا که به معنویت او کمک کند، و به دنبال آن مى رود اما تا آنجا که استقلال و آزادگى او را حفظ کند، نه حریصانه به دنبال آن مى دود، و نه همه چیزش را با آن مبادله مى کند که این مبادله آزاد مردان و بندگان خدا نیست، و نه کارى مى کند که نیازمند دیگران گردد.

در حدیثى از پیامبر(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم: مَنْ رَمى بِبَصَرِهِ ما فِى یَدَىْ غَیْرِهِ کَثُرَ هَمُّهُ وَ لَمْ یَشْفِ غَیْضُهُ: «کسى که چشم خود را به آنچه در دست دیگران است بدوزد، همیشه اندوهگین و غمناک خواهد بود، و هرگز آتش خشم در دل او فرو نمى نشیند»!.(8)

* * *

3 ـ تواضع رهبر

در آیات قرآن کراراً به پیامبر(صلى الله علیه وآله) توصیه شده است که: نسبت به مؤمنان متواضع، مهربان و نرم و ملایم باشد، این منحصر به پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) نیست، هر کس در شعاع وسیع یا محدودى وظیفه رهبرى بر دوش دارد، این اصل را که از اصول اساسى مدیریت صحیح است باید به کار بندد; چرا که سرمایه بزرگ یک رهبر محبت و پیوند معنوى پیروانش با اوست، و این، بدون تواضع و خوشروئى و خیر خواهى حاصل نمى شود، همیشه خشونت و قساوت رهبران، عامل مهم تفرقه و پراکندگى مردم از گرد آنان است.

امیرمؤمنان على(علیه السلام) در نامه خود به «محمّد بن ابى بکر» چنین مى فرماید: فَاخْفِضْ لَهُمْ جَنَاحَکَ وَ أَلِنْ لَهُمْ جَانِبَکَ وَ ابْسُطْ لَهُمْ وَجْهَکَ وَ آسِ بَیْنَهُمْ فِی اللَّحْظَةِ وَ النَّظْرَةِ: «بالهاى خود را براى آنها فرود آر! و در برابر آنها نرمش کن، و چهره خود را گشاده دار، و میان آنان حتى در نگاه کردن مساوات کن».(9)

* * *

4 ـ مقتسمین چه اشخاصى هستند؟

برنامه هاى الهى بدون شک عموماً حافظ منافع همه انسانها است ولى در ظاهر و نظر ابتدائى معمولاً بعضى مطابق میل ما است، و بعضى بر خلاف میل ما است، و اینجاست که مؤمنان راستین از مدعیان دروغین شناخته مى شوند، گروه اول همه را در بست مى پذیرند حتى آنجا که ظاهراً به سود آنها نیست و مى گویند: کُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا: «همه از ناحیه خدا است»،(10) و هیچگونه تجزیه و تقسیم و تبعیض در میان احکام الهى قائل نیستند.

اما آنها که دلهاى بیمارى دارند و حتى مى خواهند دین و حکم خدا را به خدمت منافع خویش گیرند، تنها آن قسمتى را مى پذیرند که به سود آنهاست و بقیه را پشت سر مى افکنند، آنها آیات قرآن و حتى گاهى یک آیه را تجزیه مى کنند، بخشى را که در مسیر تمایل خود مى بینند، قبول کرده، و بخش دیگر را کنار مى گذارند.

این افتخار نیست که همچون بعضى از اقوام گذشته نغمه «نُؤْمِنُ بِبَعْض وَ نَکْفُرُ بِبَعْض» ساز کنیم چرا که همه دنیاپرستان همین کار را مى کنند، آنچه معیار شناخت پیروان حق از طرفداران باطل است، همان تسلیم در مقابل آن بخش از فرمانهاست که با تمایلات و هوسها و منافع ظاهرى ما هماهنگ نیست، اینجاست که سِره از ناسِره، و مؤمن از منافق، شناخته مى شوند.

علاوه بر آنچه در بالا گفتیم تفسیرهاى دیگرى نیز براى «مقتسمین» ذکر کرده اند، حتى «قرطبى» در تفسیرش هفت تفسیر براى این کلمه ذکر کرده که بسیارى از آنها نامناسب به نظر مى رسد، ولى، بعضى را که بى مناسبت نیست ذیلاً مى آوریم.

از جمله این که: جمعى از سران مشرکان در ایام حج بر سر جاده ها و کوچه هاى «مکّه» مى ایستادند و هر کدام از آنها به واردین سخنى درباره پیامبر و قرآن مى گفتند که آنها را بدبین سازند.

بعضى مى گفتند: او مجنون است و آنچه مى گوید ناموزون.

بعضى مى گفتند: او ساحر است و قرآنش نیز بخشى از سحر او است.

بعضى او را شاعر مى خواندند و آهنگ روح بخش این آیات آسمانى را به دروغ، شعر مى شمردند.

بعضى پیامبر را کاهن معرفى مى کردند، و اخبار غیبى قرآن را، یک نوع کهانت.

از این رو آنها را «مقتسمین» نامیدند چرا که جاده و گذرگاههاى «مکّه» را میان خود با برنامه حساب شده اى تقسیم کرده بودند.

و مانعى ندارد که هم این تفسیر و هم تفسیرى که گفتیم هر دو، در مفهوم آیه جمع باشد.

* * *


1 ـ «فیروز آبادى» در «قاموس» مى گوید: دامنه کوه را «صَفْح» و پهنى شمشیر را نیز «صَفْح» و صورت را نیز «صَفْح» گویند و «صَفْح» به معنى طرف و روى هر چیزى است.

2 و 3 ـ «نور الثقلین»، جلد 3، صفحه 27، حدیث 95 و 96.

4 ـ در حدیثى از پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)مى خوانیم: خداوند مى فرماید: من نماز (سوره حمد) را بین خود و بنده ام به دو قسمت تقسیم کرده ام، نیمى مربوط به من و نیم دیگر از بندگان است (مجمع البیان، جلد 1، صفحه 17).

5 ـ به تفسیر «نور الثقلین»، جلد 3، صفحات 28 و 29 مراجعه فرمائید.

6ـ «أَزْواجاً» مفعول «مَتَّعْنا» و «مِنْهُمْ» جار و مجرور متعلق به فعل عموم مقدر مى باشد و مجموعاً چنین معنى مى دهد: «گروه هاى مختلفى از کفار...».

7 ـ «عِضِیْنَ» جمع «عِضَه» به معنى متفرق ساختن است و به هر بخش از چیزى نیز گفته مى شود، بنابراین «عِضِیْن» یعنى بخش ها و قسمت ها.

8 ـ تفسیر «صافى»، جلد 3، صفحه 121.

9 ـ «نهج البلاغه»، نامه 27.

10 ـ آل عمران، آیه 7.

................................

تفسیر نمونه

aparat aparat telegram instagram این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید instagram instagram

فروشگاه و معرفی آثار استاد دکترمحمد علی انصاری